من خسته ام !
با هر نفسم آتش درونم شعله ور می شود و شوری اشک شیرینی لبخند
را بی معنا می کند ...به چی لبخند بزنم ؟
امشب یه دختر بچه به من جمله ای گفت که شگفت زده شدم !
گفت : چه عجب امشب دوباره مثل قبلا شادی و میخندی...اینطوری دوست دارم.
چند لحظه فقط نگاه بودم...بهت زده!
سهم من از زندگی همین بود...هست...وخواهد بود...
عناوین یادداشتهای وبلاگ